سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اوووووم،نچ،زیادی پخ پخی شدم،بزار موهامو یه شونه کنم،،،نه واس دل خودم،،،نه به خود رسیدن،لااقل واس شلخته نبودن جلو چشم دایی

نیمی از سیاهی که یه طرف جمع میشه،یهو شونه،دست و نگاه تو آیینه هر سه شون ثابت می شن،تکون نمی خورن،ی تار مو با ی رنگ دیگه،روی فرق سر،چشمک می زنه

چند ثانیه نیگاش می کنم،بین دو انگشتم لمسش میکنم و شونه رو به جریان میندازم ،  از ذهنم میگذره:سنه دیگه،بالا میره

دیگه دق نمی کنم 

تلنگره و حواسمو جمع می کنم

 

 

(یادمه اولین بار که چند سال پیشا اولین تار سفید رو تو سرم دیدم،داشتم در جا سکته می زدم،زانوی غم بغل و غرولند که پیرم کردین اینقد حرصم دادین،والا مگه من چند سالمه ک باید موی سفید داشته باشم¿ ی نیگا ب سنم مینداختم،ی نیگا به تار سفید و واس جوونیم این رنگ شفاف جدید رو زیادی زود و ناحق میدونستم،،،نه اینکه کفر بگم،نع،اما حیفم می اومد ب خودم

یکی شد دوتا،دوتا شد سه تا و الانم نمیدونم چند تا...اما دیگه سکته نزدم

دیدم و رد شدم...

می بینم و رد میشم...)






تاریخ : شنبه 96/4/24 | 5:3 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.